نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - سید محمد کدخدا
خاطره ای از شهید سید محمد کدخدا؛
در خاطره ای از شهید "سیدمحمد کدخدا" آمده است: در پادگان آموزشی، نیروها آموزش غواصی می دیدند. حاج مهدی و سید محمد با این که نیاز به آموزش نداشتند و خود مربی بودند، هر شب تا صبح به همراه نیروها با لباس غواصی وارد آب سرد محل آموزش می شدند.
کد خبر: ۴۷۵۸۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۶

خاطره ای از شهید "سیدمحمد کدخدا"؛
در خاطره ای از شهید "سیدمحمد کدخدا" آمده است: با برادران ظل انوار و سید محمد به سمت سنگر فرماندهی می رفتیم. در بین راه به شوخی سرم را روی قلب سید محمد گذاشتم و گفتم: « چه خبره سید قلبت خیلی سر و صدا می کنه !»
کد خبر: ۴۷۵۸۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۹

خاطره ای از شهید سید محمد کدخدا؛
در خاطره ای از شهید "سیدمحمد کدخدا" آمده است: در عملیات کربلای چهار، گلوی یکی از بچه ها ترکش خورده بود و خونریزی شدیدی داشت. سید محمد اصرار داشت که هر چه سریع تر او را به عقب ببریم. با سید چهار نفر شدیم و او را روی دست بلند کرد...
کد خبر: ۴۷۵۸۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۰

تاملی در وصیت نامه شهید "سيدمحمد کدخدا"؛
شهید "سيدمحمد کدخدا" در وصیت نامه خود می نویسد: هميشه وقتي که به قطعه شهدا مي رفتم آرزويم اين بود که روزي بشود که مرا هم در کنار اين جوانان دلير خاک کنند.جواناني که براي خدا و گسترش يافتن دين اسلام جان خود را تسليم آفريدگارخود کردند.
کد خبر: ۴۷۱۵۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۲

مروری بر زندگی شهید "سيدمحمد کدخدا"؛
همرزمان "سید محمد" از روزهای آخر زندگی او می گویند: او روز و ساعت شهادت خود را پيش بيني کرده بود، یک روز قبل از شهادت با خانه تماس می گیرد و می گوید که براي چهار نفرمان(با شهیدان ظل انوار) يک مراسم بگيريد و تاکید می کند...
کد خبر: ۴۷۱۵۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۲

کلیپی از شهیدان حاج مهدی زارع، سید محمد کدخدا ، ابراهیم موحدی و حمید شکوهی اربابی قبل از عملیات کربلای 5.
کد خبر: ۴۶۵۴۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۲۰

ساعات اولیه کربلای 4 بود که حاج مهدی شهید شد و پیکرش ماند سید محمد بی قرار بود و به ما گفت از این به بعد به من بگویید شهید سید محمد بعد از دوهفته...
کد خبر: ۴۳۸۰۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۲۲

عملیاتی که از حدود بیست روز پیش شروع شده به جای سخت و نفس گیر خودش رسیده, اکثر تیپ ها خود را به دروازه های خرمشهر نزدیک می کنند. یکی دو روز مانده بود به فتح خرمشهر. در آن گیرو باگیر چشمم افتاد به رزمنده ای که آر پی جی به دوش می رفت. از هیبت و راه رفتنش خوشم آمد. بلند فریاد زدم خدا قوت برادر.
کد خبر: ۴۳۰۲۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

ما مصممیم تا آخر جنگ در دفاع بمانیم و از خداوند میخواهیم که پایان عمرمان را ختم به شهادت کند.
کد خبر: ۴۰۴۵۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۵